شماره ٤٣: باد آمد و ز گمشده من خبر نداد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
باد آمد و ز گمشده من خبر نداد
زان رو غبارى از پى اين چشم تر نداد
آمد بهار و تازه وتر شد گل و صبا
زان سرو نوجوان خبر تازه بر نداد
خوشوقت بادکش گذرى هست از آن طرف
هر چند دور مانده ما را خبر نداد
من چون زيم که هيچ گه آن نوبهار حسن
بويى ز بهر من به نسيم سحر نداد
مردم ز بهر ديدن سيرش، دريغ داشت
دستوريم همم ز پى يک نظر نداد
گفتم، چگونه مى کشى و زنده مى کني؟
از يک جواب کشت و جواب دگر نداد
دل برد، گر نداد، نه جاى شکايت است
کالاى خويش را چه توان کرد، اگر نداد
بگذار تا به قحط وفا جان دهم، ازآنک
تخم وفا که کاشته بوديم بر نداد
دور از درت به کنج فراق تو بنده سر
بنهاد و آستان ترا درد سر نداد
ناديدنت بس است سزا ديده را که او
در راه عشق توشه ما جز جگر نداد
آمد به روى آب همه راز ما ز چشم
ما را کجاست گريه خسرو که در نداد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید