شماره ٣٣: آن دل که دايمش سر بستان و باغ بود

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
آن دل که دايمش سر بستان و باغ بود
گويى هميشه سوخته درد و داغ بود
هر خانه دوش داشت چراغى و جان من
مى سوخت و به خانه من اين چراغ بود
من بى خبر فتاده در آن کوى مرده وار
ناليدنم صدايى غليواژ و زاغ بود
روزى نشد که جلوه طاووس بنگرد
اين ديده را که روزى زاغ و کلاغ بود
دل در چمن شدى و ز بوى تو شد خراب
بلبل که بويها ز گلشن در دماغ بود
رفتم به سوى باغ و به يادت گريستم
بر هر گلي، وگرنه کرا ياد باغ بود
شب گفت، مى رسم، چو بگفتم، به خنده گفت
خسرو برين حديث منه دل که لاغ بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید