شماره ٢٩: يارى که بر جدايى اويم گمان نبود

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
يارى که بر جدايى اويم گمان نبود
ماهى نبود آن که شبى در ميان نبود
بيگانه وار از سر ما سايه وا گرفت
ما را ز آشنايى او اين گمان نبود
دامانش چون گذاشت حق صحبت قديم؟
گيرم که دست هيچ کسش در ميان نبود
گل آمد و به باغ رسيدند بلبلان
وان مرغ رفته را هوس آشيان نبود
زاميد وصل زيستنم بود آرزو
ورنه فراق يار به جانى گران نبود
جانم به جان و من نه ام از زندگان، از آنک
زو بود جمله زندگى من ز جان نبود
رفتم به بوى صحبت ياران به سوى باغ
گويى به باغ زان همه گلها نشان نبود
خسرو، اگر گل تو ز گلزار شد، منال
دانى که هيچ گه چمن بى خزان نبود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید