چون بينم اينکه رويت در چشم ديگر آيد
کز ديده هاى خود هم چشم مرا در آيد
چون از حسد بميرم آن دم که تو در آيى
چون جان عشقبازان با تو برابر آيد
خام است کز تو جويم بر خود نوازشى را
شاهين ز بهر زحمت نزد کبوتر آيد
اشکم رسيد و دريا بازم به لب در آمد
دستم بگير زان پيش، اکنون که برتر آيد
دى در رخت ببستم ديده ز بس شکايت
بدبخت در ببندد، دولت چو از در آيد
وه کاين چه عيش باشد، نه زنده و نه مرده؟
نى بر سرم تو آيي، نى عمر بر سر آيد
باطل بود شنيدن دعوى عشق از آن کس
کش با جمال جانان پهلو به بستر آيد
زينسان که در خيالت گم گشتم، ار بميرم
چه شبهه، گر ز گورم هر دم گيا برآيد
فرهادوار بايد مشتاق گفت شيرين
کش گفته هاى خسرو در عشق باور آيد