در شهر فتنه اى شد، مى دانم از که باشد
ترکى ست صيد افگن، پنهانم از که باشد؟
هر روز اندرين شهر خلقى ز دل برآيند
گر ديگرى نداند، من دانم از که باشد؟
دردم گذشت از حد، معلوم نيست تا خود
سامانم از که خيزد، درمانم از که باشد؟
درمان درمندان در هجر تو تو باشى
گرمن به درد هجران، درمانم از که باشد
هرگز بر محبان يکدم نمى نشينى
گر آتش محبت بنشانم، از که باشد؟
چون کرد طره تو غارت قرار خسرو
من بعد اگر صبورى نتوانم، از که باشد؟