شماره ٩: گر جام غم فرستي، نوشم که غم نباشد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
گر جام غم فرستي، نوشم که غم نباشد
کانجا که عشق باشد، اين مايه کم نباشد
سوداى تست در جان، نقشت درون سينه
حرفى برون نيفتد تا سر قلم نباشد
من خود فتوح دانم مردن به تيغت، اما
بر تيغ تو چه گويي، يعنى ستم نباشد؟
خونم حلال بادش تا کس ديت نجويد
کاندر قصاص خوبان قاضى حکم نباشد
اى دوست، تا نخندى بر پاى لغز عاشق
دانى که مست مسکين ثابت قدم نباشد
نزديک اهل بينش کور است و کور بى شک
عاشق که پيش چشمش رنگين صنم نباشد
گفتى که عشق نفتد تا خوب نبود، آرى
نارد شراب مستى تا جام جم نباشد
اى باد صبحگاهي، کافاق مى نوردى
گر ديده اي، نشان ده، جايى که غم نباشد
خسرو، تو خودنشينى با عاشقان، و ليکن
در صيدگاه شيران سگ محترم نباشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید