شماره ٧٧١: از شناسايى حق لاف زدن، نادانى است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
از شناسايى حق لاف زدن، نادانى است
قسمت نقش ز نقاش، همين حيرانى است
دل آزاد من از هر دو جهان بيخبرست
در صدف، گوهر من بى صدف از غلطانى است
پرتو شمع محال است به روزن نرسد
ديده تاريک نماند، دل اگر نورانى است
هر چه در سينه بود، مى کند از سيما گل
شاهد تنگى دلها، گره پيشانى است
کيستم من که زنم لاف صبورى در عشق؟
کشتى نوح درين قلزم خون طوفانى است
نتوان شد ز عزيزان جهان بى خوارى
نه ز تقصير بود يوسف اگر زندانى است
سرعت عمر، ز کوه غم و درد افزون شد
کار سيلاب گرانسنگ، سبک جولانى است
زير گردون مکن انديشه فارغبالى
قفس تنگ چه جاى پر و بال افشانى است؟
چون به فرمان روي، اين دايره انگشتر توست
از تو گردنکشى چرخ ز نافرمانى است
حرص پيران شود از ريزش دندان افزون
که صدف کاسه دريوزه ز بى دندانى است
سر خط مشق جنون است خط سبز بتان
نقطه خال سيه، مرکز سرگردانى است
چه خيال است که از دورى ظاهر گسلد؟
ربط من با کمر نازک او روحانى است
پشت شهباز به سرپنجه گيرا گرم است
ناز آن چشم سيه مست ز خوش مژگانى است
کى به جمع دل صد پاره ما پردازد؟
طفل شوخى که مدارش به ورق گردانى است
چون برآرم سر ازان آيه رحمت صائب؟
نوسوادم من و آن زلف، خط ديوانى است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید