شماره ٧٠٣: مانع مستى غفلت دل هشيار من است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
مانع مستى غفلت دل هشيار من است
پادشاه شب من ديده بيدار من است
مى سپارند به هم دست به دست اطفالم
شور مجنون خجل از گرمى بازار من است
هر که افتاده ز خود پيش ز وحشت زدگان
در بيابان طلب قافله سالار من است
خصم را مى کنم از راه تنزل مغلوب
سيل خونين جگر از پستى ديوار من است
لب خميازه من باز ز گفتار شود
مهر خاموشى من ساغر سرشار من است
چون فلاخن ز گرانى است مرا دور نشاط
هر که بارى ننهد بر دل من بار من است!
خطر از لغزش پا نيست مرا در مستى
طارم تاک به صد دست نگهدار من است
کمر خدمت بت بسته ام از رشته جان
صد گره در دل تسبيح ز زنار من است
مى کند دامن صحراى قيامت تنگى
به سرشکى که گره در دل افگار من است
جوى خون مى کند از ناخن الماس روان
گرهى چند که از زلف تو در کار من است
قفل، مفتاح در بسته نگردد هرگز
لب خاموش تو مهر لب اظهار من است
گر چه آزار به مورى نپسندم صائب
هر که را مى نگرم در پى آزار من است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید