شماره ٦٨٠: سبزى نه فلک از چشم گهربار دل است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
سبزى نه فلک از چشم گهربار دل است
آب اين مزرعه از ديده بيدار دل است
يوسفى را که نديده است زليخا در خواب
يکى از جلوه گران سر بازار دل است
نفس سرد، نسيم جگر سوخته است
داغ جانسوز، چراغ سر بيمار دل است
آب حيوان که سکندر ز تمنايش سوخت
شبنم سوخته گلشن بى خار دل است
از خموشى لب اظهار به هم چسبيدن
حجت ناطق شيرينى گفتار دل است
بى ملامت نشود آينه دل روشن
زخم شمشير زبان صيقل زنگار دل است
بى قدم گرد سراپاى جهان گرديدن
کار هر بى سر و پايى نبود، کار دل است
بحر در ساغر گرداب نگنجد هرگز
گوش افلاک کجا در خور اسرار دل است؟
نقطه از گردش پرگار خبر مى بخشد
چشم حيرت زدگان شاهد رفتار دل است
پرتو شمع محال است به روزن نرسد
بينش چشم من از ديده بيدار دل است
غنچه تا کرد دهن باز، در آتش افتاد
نفس خوش نزند هر که گرفتار دل است
ما به اميد خطر باديه پيما شده ايم
آه اگر نشکند اين شيشه که در بار دل است
صائب اين ناله زارى که صنوبر دارد
از نسيم سحرى نيست، که از بار دل است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید