شماره ٦٧٩: در بهاران سر مرغى که به زير بال است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
در بهاران سر مرغى که به زير بال است
از دم سرد خزان ايمن و فارغبال است
هر چه اندوخته اى از تو جدا مى گردد
آنچه هرگز نشود از تو جدا، اعمال است
چه کنى دعوى تجريد، که درويشان را
چشم بر حسن مآل است و ترا بر مال است
همه از گردش افلاک شکايت داريم
پايکى خرمن ما گر چه ازين غربال است
مى خراشد جگر سنگ، فغان جرسش
يارب اين قافله را چشم که در دنبال است؟
شکوه هايى که گره گشته مرا در دل تنگ
تب گرمى است که موقوف به يک تبخال است
به سياهى شده اى ملتفت از آب حيات
اى که از حسن ترا چشم به خط و خال است
ايمن از ديده شورست جمالى که تراست
کز لطافت گل رخسار تو بى تمثال است
سرو بالاى ترا پايه بلند افتاده است
ساق سيمين ترا هاله مه خلخال است
نيست ممکن نکند رحم به دردى که مراست
دل بيدرد تو هر چند که فارغبال است
نيست از عيب خود آگاه، خودآرا صائب
چشم طاوس ز کوته نظرى بر بال است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید