شماره ٦٥٩: راز من نقل مجالس ز صفاى گهرست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
راز من نقل مجالس ز صفاى گهرست
همچو آيينه مرا هر چه بود در نظرست
زين چه حاصل که رخ يار مرا در نظرست؟
چشم حيرت زدگان حلقه بيرون درست
توشه برداشتن آيينه سبکباران نيست
جگر خويش خورد هر که به ما همسفرست
به خموشى چمن آرا لب مرغان را بست
سنگ دندان پريشان سخنان گوش کرست
تکيه بر دوستى ساخته خلق مکن
کاين بنايى است که ناساخته زير و زبرست
پنبه بر داغ دل هر که گذارى امروز
تيغ خورشيد قيامت چو برآيد، سپرست
هر که در چشمه سوزن سفر دريا کرد
سفرش باد مبارک که حديدالبصرست
شکرابى که ازان عيش رقيبان تلخ است
به مذاق من دلسوخته شير و شکرست
خار را تشنه جگر سر به بيابان ندهد
هر که چون آبله در راه طلب ديده ورست
گر چه موى کمر و رشته جان باريک است
جاده حسن سلوک از همه باريکترست
صائب اين آن غزل حضرت سعدى است که گفت
عشقبازى دگر و نفس پرستى دگرست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید