شماره ٦٢٨: از زمين اوج گرفته است غبارى که مراست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
از زمين اوج گرفته است غبارى که مراست
ايمن از سيلى موج است کنارى که مراست
چشم پوشيده ام از هر چه درين عالم هست
چه کند سيل حوادث به حصارى که مراست؟
کار زنگار کند با دل چون آينه ام
گر چه هست از دگران نقش و نگارى که مراست
نيست ممکن که مرا پاک نسازد از عيب
از سر زانوى خود آينه دارى که مراست
جان غربت زده را زود به پابوس وطن
مى رساند نفس برق سوارى که مراست
دارد از گلشن فردوس مرا مستغنى
زير بال و پر خود باغ و بهارى که مراست
نيست از خاک گرانسنگ به دل قارون را
بر دل از رهگذر جسم غبارى که مراست
خضر را مى کند از چشمه حيوان دلسرد
در سراپرده شب آب خمارى که مراست
يد بيضا سيهى از دل فرعون نبرد
صبح روشن چه کند با شب تارى که مراست؟
حيف و صد حيف که از قحط جگرسوختگان
در دل سنگ شد افسرده، شرارى که مراست
گل بى خار ز خار سر ديوار شکفت
تا چها گل کند از بوته خارى که مراست
مى کنم خوش دل خود را به تمناى وصال
سايه مرغ هوايى است شکارى که مراست
نيست در عالم ايجاد فضايى صائب
که نفس راست کند مشت غبارى که مراست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید