شماره ٦٠١: گردباد از من طريق دشت پيمايى گرفت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
گردباد از من طريق دشت پيمايى گرفت
وحشت از مجنون من آهوى صحرايى گرفت
در گرفتارى بود جمعيت خاطر محال
با دو دست بسته نتوان دست يغمايى گرفت
حلقه زنار شد طوق گلوى قمريان
سرو تا از قامتش سرمشق رعنايى گرفت
آرزوى جلوه شد در دل گره خورشيد را
حسن عالمسوز او تا عالم آرايى گرفت
حسن بى پروا ندارد از نظربازان گزير
گل به چندين دست دامان تماشايى گرفت
بول گل خاکستر بلبل پريشان کرد و رفت
اين سزاى آن که چون ما يار هر جايى گرفت
سينه صافان اهل معنى را به گفتار آورند
طوطى از آيينه بى زنگ، گويايى گرفت
سرمه چشم غزالان شد غبار پيکرش
شوق هر کس را سر زنجير رسوايى گرفت
تا عرق از چهره رنگين او شد کامياب
بر بساط گلستان شبنم جگرخايى گرفت
همدم جانى به دست آسان نمى آيد که نى
شد دلش سوراخ تا جان از دم نايى گرفت
محضر قتلش به مهر بال وپر آماده شد
هر که چون طاوس دنبال خودآرايى گرفت
ملک خود پرداخت از بيگانه و آسوده شد
هر که ترک خلق کرد و کنج تنهايى گرفت
حسن شوخى کرد چندانى که در ميزان عشق
بيقراريهاى من رنگ شکيبايى گرفت
ساغر لبريز اگر صائب سپردارى کند
مى توان خون خود از گردون مينايى گرفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید