شماره ٥٩٩: تا عرق از چهره جانان تراويدن گرفت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
تا عرق از چهره جانان تراويدن گرفت
اشک گرم از ديده خورشيد غلطيدن گرفت
گريه در دنبال دارد شادى بى عاقبت
برق تا گرديد خندان، ابر باريدن گرفت
تا به دامان قيامت روى آسايش نديد
در تماشاگاه او پايى که لغزيدن گرفت
بى تکلف گل ز روى دولت بيدار چيد
هر که در خواب از دهانش بوسه دزديدن گرفت
سبزه خوابيده از آب روان نگرفته است
خط او نشو و نمايى کز تراشيدن گرفت
بر نگاهم لرزه افتاد از تماشاى رخش
دست ما را رعشه در هنگام گل چيدن گرفت
حسن را آغوش عاشق پله نشو و نماست
از فشار طوق قمرى سرو باليدن گرفت
صيد مطلب را کمندى به ز پيچ وتاب نيست
رشته جا در ديده گوهر ز پيچيدن گرفت
سيل هيهات است تا دريا کند جايى مقام
نيست ممکن عمر را دامن به چسبيدن گرفت
از گلستانى که من دلگير بيرون آمدم
غنچه تصوير داد دل ز خنديدن گرفت
گر دل بيدار چون مردان به دست آورده اى
مى توان دامان منزل را به خوابيدن گرفت
تا نپوشى چشم از دنيا، نگردى ديده ور
پير کنعان روشنى از چشم پوشيدن گرفت
گوهر غلطان نمى سازد به آغوش صدف
بر دهن بارست دندانى که جنبيدن گرفت
هر کمالى را زوالى هست در زير فلک
ماه ناقص بدر تا گرديد کاهيدن گرفت
مى کند زنجير رگ را پاره خون گرم من
تا به روى سبزه شمشير غلطيدن گرفت
روزى تن پروران از روزه جز کاهش نشد
آسيابى دانه چون گرديد، ساييدن گرفت
مى توان صائب به ريزش شد برومند از حيات
شاخ دامان ثمر از سيم پاشيدن گرفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید