شماره ٥٧٦: زهرخند اى دل که دور گريه مستانه رفت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
زهرخند اى دل که دور گريه مستانه رفت
روزگار دار و گير شيشه و پيمانه رفت
مى شود کان بدخشان از شراب لعل رنگ
چون سبو با دست خالى هر که در ميخانه رفت
دانه مى گويند بعد از کاه مى ماند بجا
خرمن اميد ما را کاه ماند و دانه رفت
راز عشق از دل به زور گريه بر صحرا فتاد
طرفه گنج گوهرى از کيسه ويرانه رفت
بار قتل خود به دوش ديگران نتوان نهاد
در ميان عشقبازان کوهکن مردانه رفت
بت پرستان چون نسوزانند با صندل مرا؟
آن که گاهى دردسر مى داد، ازين بتخانه رفت
مى کند جا در ضمير آشنايان سخن
هر که چون صائب به فکر معنى بيگانه رفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید