شماره ٥٧٢: چون قلم مد حيات من به قيل وقال رفت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
چون قلم مد حيات من به قيل وقال رفت
هستى بى مغز من در وصف خط وخال رفت
حلقه ديگر به زنجير جنون من فزود
ساق سيمين تو تا در هاله خلخال رفت
بال و پر در بزم وحدت پرده بيگانگى است
از ميان عاشقان پروانه فارغبال رفت
بر مگس هرگز نرفت از دامگاه عنکبوت
بر دل من اين ستم کز رشته آمال رفت
مى کند خار علايق کاهلان را ميخ دوز
وقت آن کس خوش کز اين وادى به استعجال رفت
تنگ چشمى بس که در دوران ما گرديد عام
آب نتواند برون از چشمه غربال رفت
در بساط من نخواهد جز کف افسوس ماند
باقى عمرم اگر خواهد به اين منوال رفت
چون سکندر زنگ نوميدى گرفت آيينه اش
هر که در ظلمت به نور اختر اقبال رفت
گر ثبات عالم صورت به اين آيين بود
خواهد از آيينه تصوير هم تمثال رفت
آه کز عارض، سياهيهاى موم من تمام
از سيه کارى به خرج نامه اعمال رفت
دل ز خال زير زلف او گرفتن مشکل است
در شب تاريک نتوان دزد را دنبال رفت
از لب اظهار مى گردد سبک درد گران
از بدن بيرون تب سوزان به يک تبخال رفت
اين جواب آن غزل صائب که مى گويد وحيد
بود با يوسف دل يعقوب فارغبال رفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید