شماره ٥٤١: حاصلى غير از تهيدستى دل روشن نداشت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
حاصلى غير از تهيدستى دل روشن نداشت
شمع با آن منزلت هرگز دو پيراهن نداشت
چشم ما را حسرت پرواز در دل شد گره
بس که اميد پر کاهى ازين خرمن نداشت
هر قدر پايم به سنگ آمد درين ظلمت سرا
هيچ دلسوزى چراغى پيش پاى من نداشت
مى شود از تنگ چشمان دستگاه عيش تنگ
وقت زخمى خوش که چشم بخيه از سوزن نداشت
عمر خود بيجا تلف کردم به دست و پا زدن
ساحلى اين بحر خونين جز فرو رفتن نداشت
نيست جز بيگانگى از آشنايان روزيم
گر چه پاس آشنايى هيچ کس چون من نداشت
رشته تابى تا بجا بود از لباس هستيم
خار صحراى ملامت دستم از دامن نداشت
شد جهان تنگ از ترک خودى بر من وسيع
اين قباى تنگ، صائب چاره جز کندن نداشت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید