شماره ٥٣٩: ياد ايامم که در تن جان ما منزل نداشت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
ياد ايامم که در تن جان ما منزل نداشت
موجه مطلق عنان ما غم ساحل نداشت
پرده بيگانگى در بحر وحدت محو بود
رشته مو از حباب اين عقده مشکل نداشت
روز و شب در پرده هاى شرم خود مى کرد سير
ليلى صحرايى ما خانه و محمل نداشت
خوش نشين باغ و بستان بود چون آزادگان
سرو ما از تنگناى جسم، پا در گل نداشت
خرده هاى جان ما از شوق چون ريگ روان
فکر دورى و غم نزديکى منزل نداشت
برگ عيش ما ز احسان بهار آماده بود
سرو ما از بى برى بار جهان بر دل نداشت
در بهارستان بى رنگي، گل بى خار ما
خار در پيراهن از انديشه باطل نداشت
نه غم ابرى و نه پرواى برقى داشتيم
هيچ کس از خانه ما چشم بر حاصل نداشت
بود در دارالامان خامشى آسوده دل
شمع ما انديشه فانوس يا محفل نداشت
بود در دارالامان خامشى آسوده دل
شمع ما انديشه فانوس يا محفل نداشت
کار بر ما چون حباب از خودنمايى تنگ شد
ورنه تنگى ره در آن درياى بى ساحل نداشت
نوبهار بى خزان معرفت در هيچ عهد
بلبلى آتش نفس چون صائب بيدل نداشت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید