شماره ٥٣٣: شب که مجلس روشنى از طلعت جانانه داشت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
شب که مجلس روشنى از طلعت جانانه داشت
شمع پيش چشم دست از شهپر پروانه داشت
مى کند خون در دل اکنون پنجه خورشيد را
طى شد آن فرصت که زلف او سرى با شانه داشت
پيش آن آيينه رو با صد حديث آشنا
طوطى من اعتبار سبزه بيگانه داشت
از خمارآلودگان بگذشت چون جام تهى
چشم مخمورى که در هر گوشه صد ميخانه داشت
در خراباتى که خاک از جرعه خوارى مست بود
بوى مى از ما دريغ آن نرگس مستانه داشت
تا شدم عاقل به چشم من جهان تاريک شد
بود از داغ جنون گر روزنى اين خانه داشت
کرد بر مجنون فضاى دشت را چون شهر تنگ
صحبت گرمى که با اطفال اين ديوانه داشت
تنگ ظرفى مانع شور جنون ما نشد
باده ما جوش خم در سينه پيمانه داشت
دوش کان رخسار آتشناک بزم افروز شد
بى رواجى شمع را محتاج يک پروانه داشت
صرف تن گرديد اوقات شريف دل تمام
کعبه دامن بر ميان در خدمت بتخانه داشت
هر که را از حلقه زهاد ديدم ساده تر
دام چون تسبيح پنهان در ميان دانه داشت
بيکسى بيزار کرد از زندگى صائب را
وقت آن کس خوش که غمخوارى درين غمخانه داشت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید