شماره ٥٢٦: شورش سوداى ما افلاک را معمور داشت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
شورش سوداى ما افلاک را معمور داشت
پر نمک بود اين نمکدان تا سر ما شور داشت
در شکست من ندارد چرخ سنگين دل گناه
در بغل ميناى من سنگ از مى پر زور داشت
بار منت بر دل نازک گرانى مى کند
زخم خود را گل ز بوى خويشتن ناسور داشت
برنيايد از لبم در فقر، آواز سؤال
کاسه چوبينم شکوه افسر فغفور داشت
مى تواند داشت طوفان را مقيد در تنور
سينه هر کس که راز عشق را مستور داشت
خال ديگر بر جمال پادشاهى مى فزود
گر سليمان گوشه چشمى به حال مور داشت
نيست جاى لاف و دعوى راه باريک ادب
عشق چوب دار ازان پيش ره منصور داشت
از فلک هرگز غبارى بر دل صافم نبود
زنگ، طوطى بود تا آيينه من نور داشت
دور گردى لذتى دارد که دل در بزم وصل
با کمال قرب، حسرت بر نگاه دور داشت
هيچ کس مى بايد از صائب نباشد پيشتر
خدمت ديرينه را خواهى اگر منظور داشت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید