شماره ٥٠٨: دلبر از دل نيست غافل، دل اگر آگاه نيست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
دلبر از دل نيست غافل، دل اگر آگاه نيست
شاه با تخت است دايم، تخت اگر با شاه نيست
کوه نتوانست پيچيدن عنان سيل را
سالکان را کعبه و بتخانه سنگ راه نيست
در دبستان، لوح هيهات است ماند رو سفيد
در جهان آفرينش سينه اى بى آه نيست
خانه من چون صدف از گوهر خود روشن است
گل به چشم روزنم از آفتاب و ماه نيست
حلقه بيجا مى زند بر در نواى بلبلان
بوى گل را در حريم بى دماغان راه نيست
سد راه ما نگردد مهر دنياى خسيس
مانع پرواز ما چون چشم، برگ کاه نيست
چون شبان بيدار باشد، گله گو در خواب باش
آدمى را ديده بانى چون دل آگاه نيست
کار مردان نيست با نامرد گرديدن طرف
ورنه دستم از گريبان فلک کوتاه نيست
در بساط خامشان باشد مگر مغز سخن
ورنه حرفى غير حرف پوچ در افواه نيست
هيچ خارى در بساط هستى از اخلاق بد
دامن جان را شلاين تر ز حب جاه نيست
صائب از گرد علايق صفحه دل را بشوى
زان که هر ناشسته رو را ره درين درگاه نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید