شماره ٤٦٩: چهره گلرنگ را پيمانه اى در کار نيست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
چهره گلرنگ را پيمانه اى در کار نيست
نرگس مخمور را ميخانه اى در کار نيست
نيست زلف دلفريب يار را حاجت به خال
دام چون افتاد گيرا، دانه اى در کار نيست
لنگر بى مدعايى چشم حيران را بس است
اين صدف را گوهر يکدانه اى در کار نيست
حسن کامل عشقبازى مى کند با خويشتن
شعله جواله را پروانه اى در کار نيست
نيست بر دست کسى چشم پريشان خاطران
زلف ماتم ديدگان را شانه اى در کار نيست
راه نتوان برد از سنگ نشان در بى نشان
حق طلب را کعبه و بتخانه اى در کار نيست
دل نمى بايد شود غافل ازان جان جهان
ذکر حق را سبحه صد دانه اى در کار نيست
نونيازان را گزيرى نيست از عشق مجاز
کاملان را ابجد طفلانه اى در کار نيست
پنبه گوش کهنسالان بود موى سفيد
خواب وقت صبح را افسانه اى در کار نيست
از نگاهى مى توان ما را به خاک و خون کشيد
صيد ما را حمله شيرانه اى در کار نيست
مى کند وحشت ز خود، آن را که خلق افتاد تنگ
خانه زنبور را همخانه اى در کار نيست
حسن چون بى پرده شد زنهار گرد او مگرد
کاين چراغ روز را پروانه اى در کار نيست
مى کند دل را عبث زير و زبر آن حسن شوخ
بهر آن گنج روان ويرانه اى در کار نيست
تير صائب پر برون آرد در آغوش کمان
راه پيماى طلب را خانه اى در کار نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید