شماره ٤٦٨: حسن عالمسوز او را ساغرى در کار نيست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
حسن عالمسوز او را ساغرى در کار نيست
چهره خورشيد را روشنگرى در کار نيست
آتش از خود مى دهد بيرون سپند شوخ ما
اين سبکسير فنا را مجمرى در کار نيست
قطره آبى به هم پيچد بساط خواب را
در شکست اهل غفلت لشکرى در کار نيست
هيچ نقشى نيست کز آيينه رو پنهان کند
دل چو روشن شد کتاب و دفترى در کار نيست
مطرب ما چون خم مى سينه پر جوش ماست
محفل عشاق را خنياگرى در کار نيست
هر چه بايد، آدمى با خويشتن آورده است
خواب چون افتاد سنگين، بسترى در کار نيست
با زبان گندمين، روزى طلب کردن خطاست
طوطى شيرين سخن را شکرى در کار نيست
گر دهانش در نظر نايد، حديث او بس است
باده روحانيان را ساغرى در کار نيست
کهربايى حاصل ما را به غارت مى برد
خرمن بى مغز ما را صرصرى در کار نيست
سيل بى رهبر به دريا مى رساند خويش را
شوق در هر دل که باشد رهبرى در کار نيست
مى ربايندت چو شبنم شوخى گلها ز هم
سير اين گلزار را بال و پرى در کار نيست
کوه طاقت صائب از دل گو گرانى را ببر
اين محيط بيکران را لنگرى در کار نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید