شماره ٤٥٥: روز وصل است و دل غم ديده ما شاد نيست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
روز وصل است و دل غم ديده ما شاد نيست
طفل ما در صبح نوروزى چنين آزاد نيست
اى نسيم از زلف او بردار دست رعشه دار
ناخن اين کار در سر پنجه شمشاد نيست
داغ چندين لاله و گل ديد و خاکستر نشد
مرغ جان سختى چو من در بيضه فولاد نيست
تا به گردن زير بار منت نشو و نماست
سرو از بار تعلق در چمن آزاد نيست
بر سر آزادطبعان، سايه بال هما
در گرانى هيچ کم از تيشه فولاد نيست
از نگاه عجز ما شمشير مى افتد ز دست
ديده ما را نبستن صرفه جلاد نيست
تيشه را بايست اول بر سر خسرو زدن
جوهر مردانگى در طينت فرهاد نيست
پيش عاشق در بلا بودن به از بيم بلاست
مرغ زيرک بى سراغ خانه صياد نيست
دست ارباب قلم را يکقلم بر چوب بست
در سخن چون صائب ما هيچ کس استاد نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید