شماره ٤٣٢: شکوه ام آتش زبان گرديده است از خوى دوست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
شکوه ام آتش زبان گرديده است از خوى دوست
آه اگر آبى بر اين آتش نريزد روى دوست
دور باش ناز اگر نزديک نگذارد مرا
زير يک پيراهن از يکرنگيم با بوى دوست
مى شود هر شعله اى انگشت زنهار دگر
آتش سوزان طرف گردد اگر با خوى دوست
از صداى شهپر جبريل بر هم مى خورد
گوش هر کس آشنا گردد به گفت و گوى دوست
کاسه دريوزه سازد ناف را آهوى چين
چون پريشان سير گردد زلف عنبر بوى دوست
مى کند از بار دل سرو و صنوبر را سبک
رو به هر گلشن گذارد قامت دلجوى دوست
گر به اين دستور آرد روى دلها را به خود
قبله ها را طاق نسيان مى کند ابروى دوست
مى شود سيل بهاران خاروخس را بال و پر
رفتن دل مى برد ما بيخودان را سوى دوست
مى برد گوى سعادت از ميان رهروان
هر که از سر پاى مى سازد به جست و جوى دوست
اين جواب آن غزل صائب که اهلى گفته است
عاشق اندر پوست کى گنجد چو بيند روى دوست؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید