شماره ٤٢٠: عشق بالا دست بر خاک از وجود ما نشست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
عشق بالا دست بر خاک از وجود ما نشست
از گهر گرد يتيمى بر رخ دريا نشست
عشق تن در صحبت ما داد از بى آدمى
کوه قاف از بى کسى در سايه عنقا نشست
زخم مجنون تازه خواهد شد که از سوداى ما
طرفه شاهينى دگر بر سينه صحرا نشست
راه عشق است اين، به آتش پايى خود پر مناز
خار اين وادى مکرر برق را در پا نشست
جسم خاکى در صفاى دل نيندازد خلل
باده آسوده است از گردى که بر مينا نشست
نيست تاب همنفس آيينه هاى صاف را
زود مى گردد گران، ابرى که با دريا نشست
خار در چشمش، اگر هنگامه افروزى کند
چون شرر هر کس تواند در دل خارا نشست
کرد رعنا همچو آتش بال و پرواز مرا
در طريق عشق اگر خارى مرا در پا نشست
کفر و دين روشن ضميران را نمى سازد دو دل
کى شود شبنم دورو، گر بر گل رعنا نشست؟
زنگ خودبينى گرفت آيينه بينايى اش
هر که صائب يک نفس با مردم دنيا نشست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید