شماره ٤١٥: وقت آن کس خوش که لب را بر لب پيمانه بست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
وقت آن کس خوش که لب را بر لب پيمانه بست
جبهه را چون خشت بر خاک در ميخانه بست
با سيه چشمان نمى جوشد دل مجنون ما
داغ خونها خورد تا خود را بر اين ديوانه بست
وعده بوس آرزوى تشنه را در خواب کرد
ديده اين طفل را شيرينى افسانه بست
گر ملايم بگذرى از مشهد ما عيب نيست
شمع نخل موم بهر ماتم پروانه نيست
چون نپيچاند به افسون دست گستاخ مرا؟
زلف طرارى که بتواند زبان شانه نيست
خاک ما از عافيت آباد خاموشان بود
حرف نتوان بر لب ما چون لب پيمانه بست
مى کنى منع سرشک از ديده خونبار من
جز تو اى مژگان که در بر روى صاحبخانه بست؟
محتسب دست تعدى گر چنين سازد دراز
در گلوى شيشه خواهد سبحه صد دانه بست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید