شماره ٤١٣: محتسب از عاجزى دست سبوى باده بست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
محتسب از عاجزى دست سبوى باده بست
بشکند دستى که دست مردم افتاده بست!
عکس خود را ديد در مى زاهد کوتاه بين
تهمت آلوده دامانى به جام باده بست
آب خضر و باده روشن ز يک سرچشمه اند
چشم بست از زندگى هر که چشم از باده بست
سرو را خم کرد بار آشيان قمريان
بار خود نتوان به دوش مردم آزاده بست
ذوق رسوايى گرفت اوجى که زهد مرده دل
سنگ طفلان را به جاى مهر در سجاده بست
همت از افتادگى بستان که حسن خيره چشم
دست عالم را به زلف پيش پا افتاده است
وصل ليلى از ره آوارگى نزديک بود
دشت در گمراهى مجنون کمر از جاده بست
از صراط المستقيم عشق پا بيرون منه
شد بيابان مرگ صائب هر که چشم از جاده بست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید