شماره ٤٠٥: مدتى شد کز حديث اهل دل گوشم تهى است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
مدتى شد کز حديث اهل دل گوشم تهى است
چون صدف زين گوهر شهوار آغوشم تهى است
از دل بيدار و اشک آتشين و آه گرم
دستگاه زندگى چون شمع خاموشم تهى است
درد تلخى در قدح دارم که کوثر داغ اوست
شيشه دل گر چه از صهباى سرجوشم تهى است
گر چه عمرى شد به دريا مى روم دست و بغل
همچو موج از گوهر شهوار آغوشم تهى است
سرگذشت روزگار خوشدلى از من مپرس
صفحه خاطر ازين خواب فراموشم تهى است
گفتگوى پوچ ناصح را نمى دانم که چيست
اين قدر دانم که جاى پنبه در گوشم تهى است!
خجلتى دارم که خواهد پرده پوش من شدن
گر چه از سجاده تقوى بر و دوشم تهى است
گر چه دارم در بغل چون هاله تنگ آن ماه را
همچنان از شرم، جاى او در آغوشم تهى است
مى زنم لاف خودى صائب ز بيم چشم زخم
ورنه از زنگ خودى آيينه هوشم تهى است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید