شماره ٣٩٦: عمر شمع صبح و لطف بى بقاى او يکى است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
عمر شمع صبح و لطف بى بقاى او يکى است
عهد گل در زود رفتن با وفاى او يکى است
گر چه در هر گوشه صد قربانى لب تشنه هست
آن که زمزم سرزند از زير پاى او يکى است
هر که را بر دست نقاش است چشم دوربين
رتبه بال و پر طاوس و پاى او يکى است
مرکز بر گرد سر گرديدن عالم شده است
کعبه قانع که در سالى قباى او يکى است
در حلاوتخانه وحدت دويى را بار نيست
قند شيرين کار و زهر جانگزاى او يکى است
هر که چون صائب کند قطع طمع از روزگار
در مذاقش لطف گردون و جفاى او يکى است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید