شماره ٣٧٢: دل به سر رفته است تا آن نقش پا را ديده است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
دل به سر رفته است تا آن نقش پا را ديده است
فرصتش بادا که محراب دعا را ديده است
مى پرد چشمش که خورشيد از کجا پيدا شود
شبنم ما در فناى خود بقا را ديده است
اى غزال چين چه پشت چشم نازک مى کني؟
چشم ما آن چشمهاى سرمه سا را ديده است
در پناه طره او گل ننازد چون به خويش؟
بر سر خود سايه بال هما را ديده است
از دم سرد حريفان کى شود افسرده دل؟
شمع ما پشت سر چندين صبا را ديده است
شعله جواله را طعن گرانجانى زند
هر که وقت رقص آن گلگون قبا را ديده است
پشت دست از پنجه مرجان گذارد بر زمين
بحر تا تردستى مژگان ما را ديده است
دام راه ما خشن پوشان نگردد موج صوف
چشم ما چين جبين بوريا را را ديده است
صائب اين دل کز حريم سينه ام بى جا نشد
رفته از جا تا اداهاى بجا را ديده است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید