مردمى در طينت اهل جهان کم مانده است
صورت بى معنيى بر جا ز آدم مانده است
نام شاهان از اثر در دور مى باشد مدام
شاهد اين گفتگو جامى است کز جم مانده است
بى سخن بر دامن پاکش گواهى مى دهد
نسخه اى کز روى شرم آلود مريم مانده است
خرد مشمر جرم را کز خوردن گندم به خلد
سينه چاکى به فرزندان آدم مانده است
نام باقى در زوال مال فانى بسته است
کز سخاوت بر زبان ها نام حاتم مانده است
اى که مى پرسى ز صحبتها گريزانى چرا
در بساطم وقت ضايع کردنى کم مانده است
عام گرديده است بى دردى ميان مردمان
حرفى از درد سخن صائب به عالم مانده است