شماره ٣٤٨: بر من از پيرى سراى عاريت زندان شده است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
بر من از پيرى سراى عاريت زندان شده است
زندگى دشوار و ترک زندگى آسان شده است
خواب من بيدارى و بيداريم گشته است خواب
منقلب اوضاع من از گردش دوران شده است
دل ضعيف و مغز پوچ و خلق تنگ و فهم کند
اشتها کم، حرص افزون، معده نافرمان شده است
چشم کند و گوش سنگين، دست لرزان، پاى سست
جاى دندان جانشين گوهر دندان شده است
مى رود آب از دهان و چشم من بى اختيار
کشتى بى لنگرم بازيچه طوفان شده است
رعشه برده است از کفم بيرون عنان اختيار
زين تزلزل، خانه معمور تن ويران شده است
عمر گرديده است از قد دو تا پا در رکاب
زندگى زين اسباب چوگانى سبک جولان شده است
هر رگى در پيکر زار من از موى سفيد
چون چراغ صبحدم بر زندگى لرزان شده است
قامتم گشته است از بار گنه خم چون کمان
آه چون تير خدنگ از سينه ام پران شده است
کرده دلسرد از حياتم برگريزان حواس
زين خزان بى مروت گلشنم ويران شده است
در کهنسالى مرا کرده است صيد خويش حرص
جسم من در زندگانى طعمه موران شده است
گوى سر در فکر رفتن نيست از ميدان خاک
قامت خم گشته ام هر چند چون چوگان شده است
رفته جز ياد جوانى هر چه هست از خاطرم
طاق نسيان قامتم هر چند از دوران شده است
ريشه طول امل هر روز مى گردد زياد
از خزان هر چند نخل قامتم لرزان شده است
چون کنم کفران نعمت، کز گرانى هاى گوش
عالم پر شور بر من شهر خاموشان شده است
صبح محشر نيست گر موى سفيد من، چرا
صائب اوراق حواسم نامه پران شده است؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید