شماره ٣٢٧: دل به دست آن نگار شوخ و شنگ افتاده است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
دل به دست آن نگار شوخ و شنگ افتاده است
طفل بازيگوش را آتش به چنگ افتاده است
يک جهان کام از دهان نوخطى دارم طمع
وقت من در عاشقى بسيار تنگ افتاده است
جامه در نيل مصيبت زن که آن چشم کبود
چون بلاى آسمان، فيروز جنگ افتاده است
در ميان دارد دل تنگ مرا آسودگى
اين شرر در ساعت سنگين به سنگ افتاده است
حال دل در حلقه آن زلف مى داند که چيست
هر مسلمانى که در قيد فرنگ افتاده است
از حضور دل مرا در دامن صحرا مپرس
دامن معشوق عاشق را به چنگ افتاده است
در صدف دارد خبر از اضطراب گوهرم
بحرپيمايى که در کام نهنگ افتاده است
تنگدستى نفس را در حلقه فرمان کشيد
راست سازد مار را راهى که تنگ افتاده است
جبهه واکرده زنهار از تهيدستان مجو
سفره دارد از بغل، دستى که تنگ افتاده است
خانه آرايى نگردد سنگ راه اهل دل
سيل در قطع منازل بى درنگ افتاده است
در ته يک پيرهن محشور باشد با پلنگ
هر که را صائب ز قسمت خلق تنگ افتاده است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید