شماره ٣٢١: خاکسارى در بلندى ها رسا افتاده است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
خاکسارى در بلندى ها رسا افتاده است
آسمان اين پشته را در زير پا افتاده است
عاشقان را نيست جز تسليم ديگر مطلبى
ديده قربانيان بى مدعا افتاده است
در چنين فصلى که نتوان جام مى از دست داد
از گل اخگر در گريبان صبا افتاده است
نيست جز تيرى که بر ما خاکساران خورده است
بر زمين تيرى که از شست قضا افتاده است
بر لب دريا زبان بر خاک مى مالم چو موج
بخت من در نارسايى ها رسا افتاده است
از غريبان است در چشمش نگاه آشنا
بس که چشم ظالمش ناآشنا افتاده است
مى گذارد آستين بر ديده خونبار من
ديده هر کس بر آن گلگون قبا افتاده است
مى کند از ديده يعقوب روشن خانه را
تا ز يوسف بوى پيراهن جدا افتاده است
عيب از آيينه بى زنگ برگردد به نقش
عيبجو بيهوده در دنبال ما افتاده است
دارد از افتادگى صائب همان نقش مراد
هر که در راه طلب چون نقش پا افتاده است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید