شماره ٢٩٣: نقطه خالش که نه پرگار سرگردان اوست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
نقطه خالش که نه پرگار سرگردان اوست
کيست کز فرمان او گردن کشد، دوران اوست
آفتابى را که شد چشم تر من پرده دار
صبح محشر سينه چاک خنجر مژگان اوست
برق جولانى که دارد در خم چوگان مرا
آسمان بى سر و پا، گويى از ميدان اوست
نيست در مغز زمين موج طراوت از محيط
اين سفال خشک، سيراب از خط ريحان اوست
آسمان چشمى که من بيمار او گرديده ام
چهره خورشيد، زرد از درد بى درمان اوست
هاله غبغب که پهلو مى زند با ماه عيد
موج دور افتاده اى از چشمه حيوان اوست
نيست کار آسمان دل را مصفا ساختن
از دل هر کس غبارى خيزد، از جولان اوست
از خرام او به عمر جاودان قانع مشو
کاين چنين صد مصرع برجسته در ديوان اوست
قلزم عشقى که من خاشاک او گرديده ام
چهره گردون کبود از سيلى طوفان است
آتشين رويى که نعل من ازو در آتش است
آسمان چون ديده قربانيان حيران اوست
نيست آسان در حريم وصل او ره يافتن
چرخ نيلي، يک گره از جبهه دربان اوست
عشق سلطانى است بى پروا که چندين ماه مصر
از فرامش گشتگان گوشه زندان اوست
گر چه دارد نعمت الوان فراوان خوان عشق
مى خورد هر کس جگر بى گفتگو مهمان اوست
نيست صائب شکوه اى از گردش دوران مرا
درد روز افزون من از حسن بى پايان اوست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید