از عزيزان ديده پوشيده من روشن است
بوى پيراهن کليد خانه چشم من است
خون ما بى طالعان را نيست معراج قبول
ورنه جاى مصرع رنگين، بياض گردن است
ديده بازست از نظاره دنيا حجاب
ديدن اين خواب، موقوف نظر پوشيدن است
از شب بخت سياهم صبح اميدى نزاد
حرف خواب آلودگان است اين که شب آبستن است
پستى سقف فلک آه مرا در دل شکست
شمع مى دزدد نفس چندان که زير دامن است
سرمپيچ از داغ، کز اقبال روزافزون عشق
داغ چون پيوسته شد با هم، دعاى جوشن است
تا چه بيراهى ز من سر زد، که در دشت جنون
هر سر خارى که بينم تشنه خون من است
مى شوند از چرب نرمى دوست صائب دشمنان
بر چراغ من نسيم صبحگاهى روغن است