شماره ٢٥٥: اتفاق دوستان با هم دعاى جوشن است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
اتفاق دوستان با هم دعاى جوشن است
سختى از دوران نبيند دانه تا در خرمن است
سازگارى پيشه کن با مردم ناسازگار
تا شود يوسف ترا خارى که در پيراهن است
بينش هر دل درين عالم به قدر داغ اوست
روشنايى خانه تاريک را از روزن است
از دل بى آرزو، داريم بر افلاک ناز
رشته هموار را منت به چشم سوزن است
نيست حاصل جز ندامت، تخم ناافشانده را
خوشه و خرمن نگردد دانه تا در دامن است
زير گردون نيست آسايش روان خلق را
ريگ تا در شيشه ساعت بود در رفتن است
دست رد بر سينه خواب پريشان مى نهد
چون سبو دستى که در ميخانه بالين من است
هر که قانع شد به بوى گل، ز گل در پرده ماند
بوى پيراهن حجاب يوسف سيمين تن است
از اشارت مى شود آن پيکر سيمين کبود
موج بر آب لطيف اندام، بند آهن است
صافى سر چشمه صائب مى کند در جو اثر
هر سر مو چشم بينايى است گر دل روشن است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید