شماره ٢١٨: شاخ گل را از سراپا چهره تنها نازک است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
شاخ گل را از سراپا چهره تنها نازک است
نازک اندامى که من دارم سراپا نازک است
آرزوى بوسه در دل خون شود عشاق را
گر بگويم چهره او تا کجاها نازک است
از بياض گردنش پيداست خون عاشقان
مى شود بى پرده مي، چندان که مينا نازک است
مى توان صد رنگ گل در هر نگاهى دسته بست
بس که رنگ چهره آن ماه سيما نازک است
جلوه پا در رکاب خط دو روزى بيش نيست
غافل از فرصت مشو، وقت تماشا نازک است
مى توانستم به خون خود لبش در خون کشيد
وقت تنگ است و حيا مهر لب و جا نازک است
سخت مى لرزم بر اين زنجير ازين ديوانه ها
رشته زلف تو نازک، خوى دلها نازک است
در دل سنگين شيرين رخنه کردن مشکل است
ورنه پيش تيشه فرهاد، خارا نازک است
چون به دست خود نريزد خون خود را کوهکن؟
کار دشوار است و طبع کارفرما نازک است
در گذر اى عقل از همراهى ديوانگان
خار اين صحرا است الماس و تو را پا نازک است
دامن پر سنگ مى داند حباب باده را
بس که از روشن روانى شيشه ما نازک است
رو به صحرا کرد اگر مجنون ز حى عذرش بجاست
سايه ليلى گران و طبع سودا نازک است
موشکافان را سراسر موى آتش ديده کرد
گوشه ابروى او را بس که ايما نازک است
بر نمى دارد دو رنگى مشرب يکرنگ عشق
چون حباب از آب کشتى کن که دريا نازک است
نيست صائب موشکافى در بساط روزگار
ورنه چون موى کمر انديشه ما نازک است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید