شماره ١٩٦: نوخطى از تازه رويان جهان ما را بس است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
نوخطى از تازه رويان جهان ما را بس است
برگ سبزى زان بهار بى خزان ما را بس است
موشکافان را کتاب و دفترى در کار نيست
مصرع پيچيده موى ميان ما را بس است
ناز اگر استادگى در ميوه تر مى کند
سايه خشکى ازان نخل جوان ما را بس است
همچو طوق قمريان آغوش ما گستاخ نيست
جلوه اى از دور ازان سرو روان ما را بس است
نوش آن لب گر زيادست از دهان تلخ ما
حرف تلخى زان لب شکرفشان ما را بس است
خوشه چين خرمن گل چون هوسناکان نه ايم
مشت خاشاکى براى آشيان ما را بس است
در زمين پاک ما ريگ روان حرص نيست
قطره اى زان چهره شبنم فشان ما را بس است
برگ عيش بوستان بادا به بى دردان حلال
بويى از گل چون نسيم ناتوان ما را بس است
گر اشارت نيست، با چين جبين هم قانعيم
تير تخشى زان کمان ابروان ما را بس است
گر نپيچد بوسه در مکتوب آن بيدادگر
نامه خشکى تسلى بخش جان ما را بس است
لقمه چون افتاد فربه، روح را لاغر کند
چون هما از خوان قسمت استخوان ما را بس است
نارسايى گر کند تيغ زبان در عرض حال
گريه ما همچو طفلان ترجمان ما را بس است
از هم آوازان اگر خالى شد اين بستانسرا
خامه خوش حرف، صائب همزبان ما را بس است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید