عرض نادادن کمال خود، کمال ديگرست
چهره پوشيدن حالان را جمال ديگرست
مى کند هر چند چشم شور طوفان در گزند
خودپسندى مرد را عين الکمال ديگرست
کيست عقل کل که در چرخ آورد افلاک را؟
جنبش اين سايه از رعنا نهال ديگرست
گر چه حسن آن پريرو بى مثال افتاده است
رزق هر آيينه اى از وى مثال ديگرست
زان به ظاهر بسته ام از شکر لب، کز سايلان
شکر بى اندازه تمهيد سؤال ديگرست
آدمى هر چند باشد در هنر کامل عيار
خويش را کامل ندانستن کمال ديگرست
ظلمت شبهاى هجران رنگ بست افتاده است
ورنه هر داغ آفتاب بى زوال ديگرست
لقمه خوان کرم هر چند چرب افتاده است
بر جگر دندان فشردن ها نوال ديگرست
بى دماغى را که سر مى پيچد از آزادگى
سايه بال هما صائب و بال ديگرست