شماره ١٣٧: ديده هاى پاک را با حسن، کشتى آشناست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
ديده هاى پاک را با حسن، کشتى آشناست
شبنم روشن گهر در گلستان فرمانرواست
اهل دل را کعبه و بتخانه مى دارد عزيز
خال موزون هر کجا بر چهره افتد خوشنماست
مى کند بى دست و پايى دشمنان را مهربان
موج دريا بر خس و خاشاک، بازوى شناست
سرفرازان جهان را خاکسارى زينت است
گوهر شهوار را گرد يتيمى کيمياست
رهرو عشق از بلاى آسمانى فارغ است
آب روشن را چه پروا از غبار آسياست؟
بر دم شمشيرم از باريک بينى هاى عقل
اى خوش آن رهرو که در راه طلب بى رهنماست
لوح هاى ساده را خواب پريشان است نقش
بر تن آزاده نقش بوريا دام بلاست
چشم بينا در جهان عقل باشد دستگير
در بيابان توکل، چشم پوشيدن عصاست
مايه داران مروت، ماندگان را شهپرند
ورنه بوى پيرهن فارغ ز امداد صباست
مى رساند بوى گل خود را به دنبال بهار
گر چه از رنگ شلاين، پاى سيرش در حناست
بيش شد ذوق گرستن ديده را زان خاک پاى
چشم را روشن نمايد گريه اى کز توتياست
مى شود راجع به اصل خويش صائب فرع ها
بازگشت بوى مشک آخر به آهوى ختاست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید