شماره ١٣٣: چشم مخمورى که ما را زهر در پيمانه ريخت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
چشم مخمورى که ما را زهر در پيمانه ريخت
مى تواند از نگاهى رنگ صد ميخانه ريخت
اشک شادى عذر ما را آخر از صياد خواست
گر چه در تسخير ما گوهر به جاى دانه ريخت
حيله در شرع محبت بازى خود دادن است
خون خصم خويش را پرويز نامردانه ريخت
تازه گردد داغ عشق از لطف خوبان دگر
خنده گل طشت آتش بر سر پروانه ريخت
لوح مى افتد به هر جانب چو مستان خراب
تا که بر خاک شهيدان گريه مستانه ريخت؟
ميهمانى کرد مرغان بهشتى را به سنگ
هر که در پيش بط مى سبحه صد دانه ريخت
ترک هستى کن که آسوده است از تاراج سيل
هر که پيش از سيل رخت خود برون از خانه ريخت
دامن فانوس در کف، شمع بيرون مى دود
تا که از مجلس برون خاکستر پروانه ريخت؟
نقد خالص در محک جولان ديگر مى کند
برخورد از عمر هر کس سنگ بر ديوانه ريخت؟
گردش چشم که حيرانم ز هوشش برده بود؟
کاين غزل از خامه صائب عجب مستانه ريخت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید