شماره ١٣٠: باده تلخى که از بويش دل منصور ريخت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
باده تلخى که از بويش دل منصور ريخت
عشق آتشدست در مغز من پرشور ريخت
از لب خاموش من مهر خموشى برنداشت
باده تلخى که نقش از کاسه منصور ريخت
مشت خاک ما چه باشد پيش شوخى هاى حسن؟
اين همان برق است کز يک نوشخندش طور ريخت
گفتگوى عشق با اهل خرد حيف است حيف
اين جواهر سرمه را نتوان به چشم کور ريخت
هر سخن گوشى و هر مى ساغرى دارد جدا
شربت سيمرغ نتوان در گلوى مور ريخت
از دل خم جلوه گر شد در لباس آفتاب
هر فروزان اخترى کز طارم انگور ريخت
من که سنگ خاره عاجز بود در دستم چو موم
ديدن آن سنگدل از پنجه من زور ريخت
خرمنى در دامن صحراى محشر سبز کرد
هر که مشت دانه اى در رهگذار مور ريخت
غنچه هشيارست و بلبل مست، گويا از حجاب
جام خود را در گريبان غنچه مستور ريخت
برنيارد هيچ کس صائب سر از نيرنگ حسن
خون نزديکان ز شوق يک نگاه دور ريخت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید