شماره ١١٨: صبح گشاده روى بود در حجاب شب

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
صبح گشاده روى بود در حجاب شب
چون باد، سرسرى مگذر از نقاب شب
از صبح تا دو موى نگرديده، آب ده
چشمى چو انجم از رخ پر آب و تاب شب
هنگام صبح را به شکر خواب مگذران
کز روشنى است اين دو نفس انتخاب شب
در پيش قهرمان خدا سجده واجب است
گردن مکش ز طاعت مالک رقاب شب
خواهى شود شکار تو وحشى غزال فيض
چين کن کمند مشکين از پيچ و تاب شب
از شمع ياد گير، که جز اشک و آه نيست
جنس دگر ز عالم اسباب، باب شب
ابر سياه، حامل باران رحمت است
تخمى به خاک کن به اميد سحاب شب
از مشرق جگر نفس آتشين برآر
کز آه شعله بار بود آفتاب شب
ريحان خلد نيست سزاوار هر سفال
هر مرده دل چگونه شود کامياب شب؟
بردار سر ز خواب ازان پيشتر که صبح
تيغ جگر شکاف کشد از قراب شب
تا ره برى به حسن رقم هاى اين کتاب
ز انجم نظاره کن رقم انتخاب شب
در مغز هر که سوخته است از فروغ روز
ريحان خلد را نبود آب و تاب شب
در خواب هر شبى که به غفلت کنند روز
در چشم زنده دل نبود در حساب شب
در ديده اى که پرده غفلت حجاب بست
از صبح عيد بيش بود فتح باب شب
بى آفتاب رو نبود زلف عنبرين
زنهار پشت دست مزن بر نقاب شب
از نور طاعتش ننمودى سفيدروى
فرداى رستخيز چه گويى جواب شب
چون شب به خواب صرف مکن فيض صبح را
غافل مگرد از نفس انتخاب شب
هر کار را به وقت ادا کن که خواب روز
نگرفت پيش ديده وران جاى خواب شب
در هيچ نقطه نيست که صد نکته درج نيست
چون خامه سرسرى مگذر از کتاب شب
در شب مبين به چشم حقارت که آفتاب
باشد چو بيضه در ته بال غراب شب
گر در رکاب روز زند قطره آفتاب
انجم رود به خيل وحشم در رکاب شب
در بارگاه روز بود بار عام، عام
جز خاص نيست محرم عالى جناب شب
فرش است نور فيض درين قبه هاى نور
غافل مشو ز قلزم زرين حباب شب
تا باد صبح طى ننموده است اين بساط
برخيز و همتى بطلب از جناب شب
بى چشم تر چو شمع مکن راست قد که هست
از اشک تلخ سوخته جانان گلاب شب
خام است در شريعت روشندلان عشق
پروانه وار هر که نگردد کباب شب
بر فيض کيمياى شب تيره شاهدست
خون شفق که مشک شد از انقلاب شب
چشم ستاره مى پرد از شوق آه تو
چشم سيه دل تو همان مست خواب شب
در ديده اى که نيست چو مجنون غبار عقل
باشد سياه خيمه ليلي، جناب شب
چندان که دل سياه نمايد شراب روز
زنگ از دل سياه زدايد شراب شب
شستند ز اشک، زنده دلان روى خود چو شمع
تو وقت صبح روى نشستى ز خواب شب
در چشم نرم توست اگر پرده هاى خواب
ريزد نمک به ديده من ماهتاب شب
در ديده ستاره شناسان اشاره اى است
هر ماه نو به جلوه پا در رکاب شب
با يک جهان گشاده نظر چون ستارگان
بستى چگونه چشم تو غافل ز خواب شب؟
چون خون مرده، تن زدى از خواب زير پوست
مشکين نساختى نفس از مشک ناب شب
از شب به روى من در توفيق وا شده است
صائب چگونه دست کشم از رکاب شب؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید