شماره ١٠٥: مريز آب رخ خود مگر براى شراب

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
مريز آب رخ خود مگر براى شراب
که در دو نشأه بود سرخ رو گداى شراب
من اين سخن ز فلاطون خم نشين دارم
علاج رخنه دل نيست غير لاى شراب
هزار سال دگر مانده است ريزد آب
زلال خضر به آن روشنى به پاى شراب
حباب وار سر فردى از جهان دارم
بر آن سرم که کنم در سر هواى شراب
به احتياط ز دست خضر پياله بگير
مباد آب حياتت دهد به جاى شراب
گره ز غنچه پيکان گشودن آسان است
نسيم نى چو شود جمع با هواى شراب
همان گروه که ما را ز باده منع کنند
که عقل را نتوان داد رونماى شراب:
کنند ساده ز خط کتابه مسجد را
اگر کتاب بگيرند در بهاى شراب
کنم به وصف شراب آنقدر گهربارى
که زهد خشک شود تشنه لقاى شراب
کدام درد به اين درد مى رسد صائب؟
که در بهار ندارم به کف بهاى شراب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید