شماره ٩٨: دست کوته مکن از دامن احسان طلب

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
دست کوته مکن از دامن احسان طلب
تا کشى نکهت يوسف ز گريبان طلب
سالک آن به که شکايت ز ملامت نکند
که بود زخم زبان، خار بيابان طلب
رهرو عشق محال است که افسرده شود
عرق سرد ندارد تب سوزان طلب
پنجه سعى ترا ناخن غيرت کندست
ورنه بى لعل و گهر نيست رگ کان طلب
از طلب چون شوم آسوده، که هر چشم زدن
مى شود تازه ز رخسار تو ايمان طلب
شاهد ناطق کامل طلبان خاموشى است
شکوه دورى راه است ز نقصان طلب
آسمان ها نفس بيهده اى مى سوزند
به دويدن نشود قطع، بيابان طلب
چشم پوشيده ز ديدار چه لذت يابد؟
چه کند جلوه مطلوب به حيران طلب؟
جذبه اى را که به عنانگيرى شوقم بفرست
که ازين بيش ندارم سر و سامان طلب
خار صحراى جنون از دل من سيراب است
زهره شير بود آب نيستان طلب
من چه گنجشک ضعيفم، که هزاران سيمرغ
بال و پر ريخته در سير بيابان طلب
جلوه شاهد مقصود بود پرده نشين
تا مصفا نشود آينه جان طلب
پاى از حلقه زنجير گذارد بر تخت
هر که يک چند کند صبر به زندان طلب
هر که چون غنچه کشد دست تصرف در جيب
اى بسا گل که بچيند ز گلستان طلب
صائب از زخم زبان عشق محابا نکند
خس و خاشاک بود سنبل و ريحان طلب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید