شماره ٩٣: روز روشن گل و شمع شب تارست شراب

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
روز روشن گل و شمع شب تارست شراب
برگ عيش و طرب ليل و نهارست شراب
تا بوى در دل خم، هست فلاطون زمان
محفل آرا چو شود، باغ و بهارست شراب
روى عقل است ز سر پنجه تاکش نيلى
با همه شيشه دلى شير شکارست شراب
نعل بى طاقتى از جام در آتش دارد
بس که مشتاق به لعل لب يارست شراب
هر حريمى که در او ساقى تردستى نيست
جام خميازه خشک است و غبارست شراب
مى کند با لب ميگون تو مى کار نمک
چشم مخمور ترا آب خمارست شراب
هست از روى تو چون برگ خزان ديده خجل
گر چه گلگونه هر لاله عذارست شراب
نه حباب است که در ساغر مى جلوه گرست
عرق آلود ز شرم لب يارست شراب
گريه تلخ بود حاصل ميخوارى من
بى تو در ديده من غوره فشارست شراب
نتواند طرف عشق شد از بى جگرى
گر چه بر عقل زبردست سوارست شراب
ظلمت غم چو کند تيره جهان را صائب
روشنى بخش دل و جان فگارست شراب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید