شماره ٨٢: چشم عاشق خاک کوى دلستان بيند به خواب

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
چشم عاشق خاک کوى دلستان بيند به خواب
هر چه هر کس در نظر دارد، همان بيند به خواب
گل که در بيدارى دولت غم بلبل نخورد
ناله مستانه اش را در خزان بيند به خواب
هر کسى را صبح اميدى است در دلهاى شب
تشنه آب و خواجه زر، سگ استخوان بيند به خواب
دل ز ياد زلف زد بر کوچه ديوانگى
مست گردد فيل چون هندوستان بيند به خواب
جان چنان وحشت نکرد از تن که رو واپس کند
گرد يوسف را دگر اين کاروان بيند به خواب
از دل بيدار، عارف مى کند سير بهشت
زاهد کوتاه بين باغ جنان بيند به خواب
نيست سيرابى ز خون خلق، ظالم را به مرگ
هر که خسبد تشنه لب، آب روان بيند به خواب
در خيال خويشتن هر دور گردى واصل است
ذره با خورشيد خود را همعنان بيند به خواب
بلبلى کز فکر گلشن غنچه سازد خويش را
در قفس خود را همان در گلستان بيند به خواب
نيست ممکن جان روشن را ز حق غافل شدن
قطره روشن محيط بيکران بيند به خواب
نعمت دنياى دون خواب و خيالى بيش نيست
نيست ممکن سير گردد هر که نان بيند به خواب
عشق جاى عقل شد فرمانرواى کاينات
بعد ازين آسودگى را آسمان بيند به خواب!



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید