شماره ٦٥: بس که افکنده است پيرى در وجودم انقلاب

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
بس که افکنده است پيرى در وجودم انقلاب
خواب من بيدارى و بيداريم گشته است خواب
در سراپاى وجودم ذره اى بى درد نيست
يک سر مو نيست بر اندام من بى پيچ و تاب
از لطايف آنچه در مجموعه دل ثبت بود
يک قلم شد محو، غير از ياد ايام شباب
از کشاکش قامتم تا چون کمان گرديد خم
مد عمر از قبضه بيرون رفت چون تير شهاب
گوش سنگيني، بصر کندي، زبان لکنت گرفت
اين صدف هاى گهر شد از تهى مغزى حباب
رفت گيرايى برون از دست چون برگ خزان
از قدم ها قوت رفتار شد پا در رکاب
ريخت از هم پيکر فرسوده را موى سفيد
بال و پر شد اين زمين شوره را موج سراب
ريخت تا دندان، ز هم پاشيد اوراق دلم
مى رود بر باد، بى شيرازه گردد چون کتاب
صبح پيرى نيست گر صبح قيامت، از چه کرد
پيش چشم من ز عينک نصب، ميزان حساب
بادپاى عمر را نتوان ز سرعت بازداشت
چند صائب موى خود چون قير سازى از خضاب؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید